ای برادر گر تو هستی حق طلب


جز بفرمان خدا مگشای لب

گر خبر داری زحی لایموت


بر دهان خود بنه مهر سکوت

ای پسر پند و نصیحت گوش کن


گر نجاتی بایدت خاموش کن

هر کرا گفتار بسیارش بود


دل درون سینه بیمارش بود

عاقلان را پیشه خاموشی بود


پیشهٔ جاهل فراموشی بود

خامشی از کذب و غیبت واجبست


ابلهست آن کو بگفتن راغبست

ای برادر جز ثنای حق مگو


قول حق را از برای دق مگو

هر که در بند عبارت می شود


هرچه دارد جمله غارت می شود

دل ز پر گفتن بمیرد در بدن


گرچه گفتارش بود اندر عدن

وانکه سعی اندر فصاحت می کند


چهرهٔ دل را جراحت می کند

رو زبان را در دهان محبوس دار


وز خلایق خویش را مایوس دار

هر که او بر عیب خود بینا شود


روح او را قوتی پیدا شود